معنی غیر و سایر

حل جدول

لغت نامه دهخدا

سایر

سایر. [ی ِ] (اِ) در هندوستان زری که از مکانها و دکانها و کشتیها و مانند آن گیرند و آن را سایر جهات نیز گویند. (آنندراج از فرهنگ فرنگ).

سایر. [ی ِ] (ع ص) رجوع به سائر شود.

سایر. [ی ِ] (اِخ) دهی است از دهستان کوهسارات بخش مینودشت شهرستان گرگان واقع در 31 هزارگزی جنوب خاوری مینودشت. هوای آن سرد و دارای 214 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه سار تأمین میشود. محصول آن غلات، ابریشم و شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی زنان بافتن پارچه های ابریشمی و چادرشب. زیارتگاهی دارد و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).


سایر بودن

سایر بودن. [ی ِ دَ] (مص مرکب) رایج بودن. متداول بودن. معمول بودن. رواج داشتن.


سایر کردن

سایر کردن. [ی ِ ک َ دَ] (مص مرکب) رایج کردن. متداول. جاری کردن. معمول کردن.

فرهنگ فارسی هوشیار

سایر

‎ سر کننده رونده، جاری روان، همه جمیع، باقی چیزی باقی مردم دیگر: شاگردان حروفچین پنج نفر عمله طبع ده نفر. . . سایر هفت نفر. جمع سایرین. توضیح بعضی پندارند که سایر (سائر) در عربی به معنی همه و جمیع است و بمعنی بقیه نیامده. این قول اشتباه است: }} السائر الباقی. ‎{{

مترادف و متضاد زبان فارسی

سایر

دگر، دیگر، غیر،
(متضاد) همان، همین، روان، ساری، سیرکننده، باقی، بقیه، جمیع، همه، رایج، متداول، جاری

فرهنگ عمید

سایر

باقی چیزی، باقی مردم،
دیگر،
[قدیمی] سیرکننده، رونده،
[قدیمی] جاری، روان،
[قدیمی، مجاز] داستان‌شده و مشهور میان مردم،
[قدیمی] همه، جمیع،

فرهنگ معین

سایر

سیر کننده، جاری، روان، همه، بقیه چیزی، مشهور. [خوانش: (یِ) [ع. سائره] (اِفا.)]

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

سایر

دیگر

نام های ایرانی

سایر

پسرانه، سیرکننده، رونده

کلمات بیگانه به فارسی

سایر

دیگر

فارسی به ترکی

معادل ابجد

غیر و سایر

1487

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری